loading...

لیلایی

بانو "غزاله زرین‌زاده"، شاعر خراسانی، زاده‌ی سوم بهمن ماه ۱۳۵۸ خورشیدی، در مشهد است. غزاله زرین‌زاده بانو "غزاله زرین‌زاده"، شاعر خراسانی، زاده‌ی سوم بهمن ماه ۱...

بازدید : 1
يکشنبه 10 خرداد 1404 زمان : 11:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لیلایی

بانو " غزاله زرین‌زاده"، شاعر خراسانی، زاده‌ی سوم بهمن ماه ۱۳۵۸خورشیدی، در مشهد است.

غزاله زرین‌زاده

بانو " غزاله زرین‌زاده"، شاعر خراسانی، زاده‌ی سوم بهمن ماه ۱۳۵۸خورشیدی، در مشهد است.
وی دکتری شیمی‌آلی از دانشگاه مازندران است و در کنار تحصیل، ارتباط خودش را با انجمن‌های ادبی، نشریات و پایگاه‌های ادبی حفظ کرده است.

◇ کتاب‌شناسی:
- درد من مشترک نیست
- قاصدک، نشر محقق مشهد، ۱۳۸۲
- آخرین محل تولدم، نشر نوح نبی(ع)
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[خبر داری برادر]
سلام بر تو‌‌‌ای رفته بر باد و گاهی مانده در یاد
چه خبر از سنگی که می‌کشی بر دوش؟
خبری داری آیا از زمان ما؟
شرمسارم از کتاب‌هایی که خوانده‌ام
و قدم‌هایی که زده‌ام به خیال زهی باطل
که شوم کنارت، سزاورت، نامدارت
ولی نشد
هجوم تلخی دارد قد بلندم و لبخند لبم
وقتی تو را به انحرافی می‌کشاند کمی‌متمایل به نسل‌کشی
رد پایی که هرگز باز نشده است بدون واسطه به دست خودم
تقدیر چنین است
یا سرنوشت چنان
محکوم شده‌ام به خانه‌نشینی
محکوم شده‌ام به خاکی که تعلقی ندارد به متعلقانش
محکوم شده به زیبایی که بر نمی‌آید
در منی که دوستت دارم را نابلدم
از سر به زیری خودم می‌ترسم
خبری گرفته‌ای آیا؟
چقدر دست‌های بسته تنگ شده است
که آغوش را در خاموشی خیانت جستجو می‌کند
وقتی کنار دستی
هم‌دستی روزگار مجازی سریع‌تر اتفاق می‌افتد
بدنم بمبی می‌شود شبیه مخزنی
متراکم از چربی‌های نفرت
و قلبم سنگی که روی دوش هر خانه‌ای که بیفتد
می‌ترکد و می‌پراکند
صداهایی عجیب‌تر از قبل
جلوتر از اضطرابم
انگشت‌هایی است که می‌گزم
و شادتر از حضورم سفره‌ای‌ست که می‌چینم
صبر زرد نداری برادر
درهای بهشت‌ات
همین‌جا باز شده است نمی‌بینی
سنگی که می‌کشم از ترس تو بر دوش
در خاطرات هیچ فرشته‌ای پیدا نمی‌شود
کنار تو مردانه گریستم
و زنانه جنگیدم
ولی خیس شد لحظه‌هایم از شرم دیدنت
در بازوان خواهرم که محرمم بود برادر
یعنی حریم را بعد تحریم‌ها کوچک‌تر کرده‌اند؟
چپ می‌کند مسیرها
روی سری که آورده برون از سایه‌ای نامعلوم
عادت می‌شود سفره‌های رنگین
تابوت‌های متحرک
بوی گندیده‌ای
از خورشت‌های چرب
و برنج‌های دم کرده
شالی به شلالی می‌کشد پرده‌ای
و قرص
کمر به قتل رویا می‌بندد
خبر داری برادر از سنگی که می‌کشم بر دوش
خبر داری برادر؟!

(۲)
به دار مکافات من خوش آمدید
ای واژه‌های در حال سقوط
شما از ارتفاعی پرت می‌شوید
که اجازه ورود نداشتید
نه میوه ممنوعه سر راهتان بود
نه غولی از چراغ جادو آمده بود
تا از لوبیایی بیرونتان کشد
فقط اندکی حاشیه بود
از زبان‌های لق و دهان‌های قلمبه
تا تیتر فردایی دوباره شوید
اجازه دهید با هم پیاده شویم
دستم را بگیرید، بچرخانید تا خالی شوم
مطمئنم این‌بار
حادثه‌ها از سردترین روزها سر می‌زند
و گل‌ها فقط به اعتبار خود
متولد می‌شوند
اجازه دهید دستم را باز کنم
و دور گردن شما تانگوی جدیدی بسازم
من و کلمه و تو
من و کلمه و تو
من و کلمه و تو
من و کلمه
نه که تفکر رفته باشد به هوا خوری
یا یخ زده باشد بین قلوب غالب
نه
بساط هر چه که هست
بسطی دارد از اول هر فاصله
تلاش کرده‌ام خودم باشم و نشدم
که عشق همین است
از خود رمیدن
در تو جا ماندن
تفکری رو به ابتذال
در قلمرو رو به ویرانی ما
حالا
به یقینی برسم از
من و کلمه و تو
من و کلمه و تو
من و کلمه
و من.

(۳)
با کدام دست به سر خودم کوبیدم
که نمی‌توانستم بایستم و ببینم
چرا از مرگ هم جلوترم
با کدام نقص همراه شدم
با کدام لنگه از تکه وجودم بود
که خودم را دار زدم
و هر روز مجازات می‌کنم تکه‌های دیگر را
از من آیا دروغگوتر
فریب کارتر
و وقیح‌تر می‌شناسی؟!
تک گل سرخ تنها مانده‌ام
کجای سرزمینم خوابیده‌ای که تو را نمی‌بینم
از من دور است
خودم
و بیگانه‌ای به من نزدیک‌تر
میم‌های میدان‌های شهرم
می‌نشد
چرا تو از منی که مرده‌ام
می‌ترسی
من خودم مجازات خودم هستم
ای مرگ
نقش‌ات را به تمامی‌ایفا کردم
در تکرارهای پی در پی‌ات
خانه‌ام را ساختی
و سرزمین‌ام خاری شد در چشم خودم.

(۴)
[بدون تخیل]
هر توهمی‌می‌تواند پیدا شود عشق من
راه ما راهی بوده است از میان هزاران تباهی شاید
و ما جان سالم به در برده ایم
حتی در این روزهای پر دست انداز
تنها رویای زیستن و ایستادن
در یک چیز خلاصه می‌شود
عشق من
تنها یک چیز است بین ما
تخیل و رویا
که حقیقت نجات ماست
حقیقت خود ماست
حقیقت ماست
از چه رو هراس داشته باشم
عشق من
تا وقتی کنارت
رویا می‌سازم
و گرمای تنت را
امنیت رویایم
بدترین روزها شاید بهترینه روزهاست
که رویا و تخیل
در کنارت تکرار می‌شود
عشق من.

(۵)
به سین‌ها و سامانی که نداریم
به هفته‌های هفت روزه‌ای که بی‌قراریم
به شکل بی‌شکل دوست داشتن دقیقه‌هایمان
شبیه‌تر شده‌ایم به نبودن‌هامان
سردی و سکوت
میان شیرینی و شربت
بادام تلخ و گل میخک
روز نو را اگر چه نو شویم در ظاهر
به کهنگی درگیر سنتی باطل
دل خوش بهار نو می‌شود
ولی عجیب شده است
شناخت گل در این زمین پر مشکل.

گردآودی و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.ghasedakpoem.ir
www.leilasadeghi.com
www.iranketab.ir
www.isna.ir
https://telegram.me/gh79z
@gh_zarrinzadeh
و...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 48
  • بازدید کننده امروز : 49
  • باردید دیروز : 34
  • بازدید کننده دیروز : 35
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 766
  • بازدید ماه : 49
  • بازدید سال : 7155
  • بازدید کلی : 79852
  • کدهای اختصاصی