خانم " نسترن بشردوست"، شاعر گیلانی، زادهی سال ۱۳۶۰خورشیدی، در چالوس است.
خانم "
نسترن بشردوست"، شاعر گیلانی، زادهی سال
۱۳۶۰خورشیدی، در چالوس است.
وی از سال
۱۳۷۷، فعالیت ادبی خود را با حضور در انجمنهای شعر چالوس و نوشهر آغاز کرد.
همچنین وی فعالیت تئاتر خود را از سال
۱۳۷۷، در چالوس آغاز کرد و دو دیپلم افتخار بازیگری و چند تقدیرنامه در همین زمینه کسب کرده است.
وی مسئول نمایشنامه نویسی در کارگاه نمایش رشت بوده و چند سالیست، که ساکن این شهر میباشد.
◇ کتابشناسی:
- لطفن به احترام این شعر بلند شوید ، انتشارات بوتیمار ،
۱۳۹۴
- اعترافات ، انتشارات نصیرا ،
۱۳۹۷
و...
◇ نمونهی شعر:
(۱)
من انسان خوبی هستم
هر روز به موقع بیدار میشوم
یاد گرفتهام برای شُستن
لباسهای رنگی را از لباسهای سفید
جدا کنم
ــ من جدا کردن را یاد گرفتهام ــ
یاد گرفتهام خط اتوی مقنعه
با خط اتوی شلوار فرق دارد
ــ من فرق داشتن را یاد گرفتهام ــ
یک سیب پوسیده
همهی سیبها را میپوساند
ــ من پوسیدن را یاد گرفتهام ــ
یاد گرفتهام پیش از باز کردن در
از چشمیاش نگاه کنم
مبادا تو باشی
ــ من ترس را یاد گرفتهام ــ
یاد گرفتهام
یاد گرفتهام…
پس من انسان خوبی هستم
اما
من… من… چطور بگویم… من
یک… نفر… را… کشتهام
نه کسی میداند
نه کسی میشناسدش…
(۲)
با همین سیگار
که روشن میشود جاده
میآیم به اتاق تو
پنجره باز است
باران بر اندام تو میبارد.
ملحفه را -بوی عریانی زنی میدهد-
تا چشمهایت بالا میکشم
بالای سرت
به تاریک روشن
سیگار دیگر میاندیشم
-صد سال میشود که ندیده بودمت-
چند چین از چین پیراهن زنی
دور چشمهایت میرقصند
میرقصند
میرقصند و دود میشوند
بالای سرم
توی همین جاده
که چشمهای تو را
روی دیوارهای سپید رو به رو کشیدهاند
نگاه کن
کم نیاوردهام
حتا از هیچ سیگاری
و زمین
مثل همیشه
میرقصد
میرقصد
و میچرخم
تا برسم
به چین چین
چشمهای تو.
(۳)
اولین برگ
باورش را به سبز از دست داد
چیزی از درخت کم نمیشد اگر
تنها یک برگِ بیباور داشت
حادثهی پاییز از جایی شروع شد
که برگهای دیگر نیز مردد شدند
و باد همین را میخواست.
(۴)
این قطره
از مرزها گذشته
بیتفاوت به کوهها
دریا
شبها و روزها،
آمده نشسته روی گونهی من
تا تو
که بعد از سالها مرا دیدهای
بپرسی:
-- گریه کردهای؟
(۵)
جایی که
زندگی سکوت میکند
مرگ
به حرف میآید.
(۶)
ساعاتی از روز،
کسی که نمیدانم مرد است یا زن،
کودک است یا پیر،
میآید و میایستد جلوی پنجره و
خانه را تاریک میکند.
میگویند اسمش شب است.
من که ندیدمش از بس که سیاه است.
شما میشناسیدش؟
(۷)
پیشترها
کودکان در گهوارههاشان میمردند
کمیبعد
اجسادشان در روزنامه
ورق ورق شد
به تلویزیون راه یافتند
حالا میمیرند در
فرقی نمیکند کجا
لپ تاپ، موبایل
زوم و زوم بک میشوند
این امکاناتیست
که بشریت به آنها داده
بشریت در حال پیشرفت است!
(۸)
از جایی که من ایستادهام
تو رفتهای.
تصور میکنم در احضار زیباییات واردم
تصور میکنم چندان سخت نیست
تصور کردنت.
تو را چسبانده بودم به خودم
مثل آنکه ایستاده باشم روی تراس و با هر تکان
بچسبم به نردهها
تصور میکنم با هر تپش میتوانم بچسبم
به نبض تو.
باز میگردم به اتاق
میبینم پیش از رفتن
وظیفهات را انجام دادهای
رفتن تو رفتن دستهای تو نیست
که گرم بود و احضار کننده
باید باز میگشتم به تراس و فریاد میزدم:
میروی برو، گرمای شومینه را چرا
گرمای پتو را چرا
گرمای دستهایم را چرا
گرمای فنجان را چرا
چرا چرا با خود میبری؟
باز نگشتم
ایستادم همان جایی که تو رفتهای.
گودی گونههایت روی مبل گود انداخته
دست میبرم آب بنوشم فرو کنم صدای فریادی را که روی تراس نماند،
چنگ میاندازم به هر لیوانی
لیوان لب پریدهی تو در چنگم
فشرده میشود
در کار کنترل اشیا واردی.
حالا اگر خسته تصمیم بگیرم بروم
کمیبنشینم روی مبل
تضمین میکنی در گودی گونهات
فرو نروم؟
از هر کجایی که من ایستاده بودم و تو رفتی
لحظهای بازگرد
آستینات را به من بده
آستینهایم اطاعت نمیکنند
و اشک است میریزد روی همه چیز
که تویی.
(۹)
به خویشاوندی با گیاه
در روستا با پاهای یک کشاورز
قدم بگذار
تا خوشه فاش کند
انبوهی از تبخال سبز است
بر گونهی ساقه
بعد از آن شبِ صاعقه.
(۱۰)
برای این روزها و شبهایمان
که انتهای پاییز و شدت باران و تداوم رنج است:
بر سقف باران میبارد
اما
آنچه در ناودان میریزد
تاریکیست.
(۱۱)
دلیل محکمی
برای درزهای پیراهنم ندارم
که هی تنگترشان میکنم
جز این که:
با هر نفری که در من میمیرد
لاغرتر میشوم.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://m-bibak.blogfa.com/post/7598
https://vaznedonya.ir/Users/607
@nastaran_bashardoust
@Nastaranbashardust
@Nedayechalous
و...